رمان یلدا دشت نوشته ی خودم قسمت 11
تاريخ : شنبه 29 تير 1392برچسب:, | 1:19 | نویسنده : امیر

« یه دفعه عمه خانم با صداي ملایم گفت »
 بله نیما خان، فرامایشی داشتین؟
نیما  سلام عرض کردم شازده خانم. صداتون گرفته؟ سرما خوردین؟
عمه اخنم  مختصر کسالتی دارم، بله.
نیما  انشااله بزودي زود خوب بشین. برم یه استکان آب جوش براتون بیارم؟
عمه خانم  نه، ممنون. بفرمائین چه فرمایشی با من داشتین.
نیما  هر چی پایین منتظر شدیم شما تشریف نیاوردین. این بود که خدمت رسیدم بپرسم اتفاقی افتاده؟
« یه لحظه عمه خانم مکث کرده و بعد گفت »
 شما نمی دونین علت غیبت من چیه؟
نیما  حتما مشق هاتون رو ننوشتین و مجبوري غایب شدین!
« صداي خنده ي آروم عمه خانم رو شنیدم که زود قطع شد و بعد گفت »
 براي شوخی کردن اومدین اینجا؟
نیما  ما همه به حکم یه شوخی به دنیا اومدیم شازده خانم! مگه کل زندگی یه شوخی بزرگ نیس؟!
« عمه خانم دوباره انگار فت تو فکر و بعدش گفت »
 شاید.
نیما  اما هر شوخی در زمان خودش جالب و خنده داره.
عمه خانم  و نه در هر زمان.
« صداي عمه خانم نزدیک تر و بلندتر شد! انگار اومد پشت در! نیما یه لبخندي به من زد و گفت »
 یادتون هس شازده خانم؟ ! چند سال پیس، یه روز تو ماشینم نشسته بودم و صداي ضبط رو بلند کرده بودم، شمام جلوي در
خونه تون واستاده بودین؟ بهم تذکر دادین که صداي ضبط رو اونقدري بکنم که فقط خودم بشنوم ! یادتون هس بهتون چی
گفتم؟
عمه خانم  یادمه. گفتین دوست دارم نوار رو با صداي بلند گوش بدم.
نیما  اما حالا دیگه صداي ضبط رو انقدري می کنم که فقط خودم بشنوم!
« . دوباره عمه خانم ساکت شد »
نیما  من اون موقع و تو اون سن و سال، اونطوري می پسندید م. حالا دیگه نه. حالا اگه قوتی ترین ضبط ها رو بهم بدن، برام
فرق نمی کنه، چون صداشو کم می کنم ! یه روزي، وقتی خیلی کوچیک بودم، شبا می رفتم بالا پوشت بوم و ستاره ها رو نگاه می
کردم. چشمک زدن هر ستاره برام معنی خاصی داشت . براي هر کدوم از اون ستاره ها اسم گذاشت بودم . همه شونو دوست
داشتم اما دلم براي اونایی که کم نور بودن می سوخت ! فکر می کردم بچه ترن! دلم می خواست یه جوري می شد که می رفتم
رو هوا و چند تا دونه از این ستاره ها رو ورمی داشتم و می آوردم پایین و میذاشتم تو اتاقم ! خیلی قشنگ بودن . با خودم می
گفتم اگه یه شب رفتم تو آسمون و چند تا از این ستاره ها رو ورداشتم، حتما یه خورده ابرم ور میدارم که ستاره ها رو بذارم
روش که خراب نشن ! دنیایی بود بچه گی ! پر از واقعیت هاي دروغی و دروغ هاي وافعی ! یه بچه ي معصوم و شیطون ! با یه
شیطون کوچولوي معصوم!
حساب می کردم تو هر جیبم چند تا ستاره جا می گیره ! باهاشون می تونستم هزار تا چیز بسازم . خیلی بهم کیف می داد آ
شازده خانم ! همه شونم مال خودم بود چون خودم دیده بودم شون ! می خواستم گنده ها و پرنور تراشونو بچسبونم به طاق اتاقم
و اونایی رو که کم نور تر و کوچیکتره، با خودم موقع خواب ببرم زیر پتو که اون زیر رو روشن کنن!
وقتی رفتم مدرسه و فهمیدم که هر کدوم از این ستاره ها شاید چندین برابر کره ي زمین خودمونه، گفتم معلمون بیخود می گه !
فکر کردم می خواد ورشون داره واسه بچه هاي خودش ! وقتی از پدرم پرسیدم که معلم مون راست می گه یا نه و اونم گفت
که راست می گه، دیگه از اون به بعد، شبا بالا پشت بوم نرفتم و ستاره ها رو نگاه نکردم ! دیگه دوست شون نداشتم ! دیگه
دوست شون نداشتم تا الان ! الان دوست شون دارم و می خوام شبا بهشون نگاه کنم اما نه تنهایی ! الان دوست شون دارم و می
خوام شبا بهشون نگاه کنم اما با کسی که دوستش دارم و همون موقع، اونم بهشون نگاه کنه!
شاید ده سال دیگه، حتی با کسی م که دوستش دارم دلم نخواد که بریم رو پشت بوم و به همون ستاره هاي بچه گی و جوونی
م نگاه کنم!
من امروز اونی رو می خوام که امروز می خوام! فردا شاید اونی رو نخوام که امروز می خوام!
« اینو گفت و ساکت شد. از اون ور درم صدایی نمی اومد. اومدم بهش بگم که چی داري میگی که عمه خانم گفت »
 الان ستاره اي هس که دوستش داشته باشی؟
نیما  هس ! براي امروزم هس! شما چی؟ شمام ستاره اي بود که دوستش داشته باشین و دلتون بخواد از آسمون بچینیش و
مال خودتون باشه و هی تماشاش کنین؟
« دوباره عمع خانم ساکت شد و یه خرده بعد گفت »
 بود.
نیما  چیدنش؟
عمه خانم  نه.
نیما فقط نگاهش کردین؟
عمه خانم  کم!
نیما  چرا؟
عمع خانم نشد!
نیما  می شد، شما نخواستین! اگر من جاي شما بودم حتما می چیدمش! حالا دیگه اون ستاره هیچوقت مال شما نمی شه!
عمه خانم  برام خیلی دور بود!
نیما  اینطوري بنظر می اومده! فقط کافی بود تو همون موقع، دست تون رو یه خرده دراز می کردین تا خوش بیاد تو دستتون !
حالا دیگه آسمونم مال شما نیس!
« اینو گفت و از کنار در یه خرده اومد طرف من و بعد برگشت و گفت »
 اما هنوز، هم آسمون هس و هم شب و هم ستاره! خداحافظ شما شازده خانم!
اینو گفت و دست منو گرفت و با خودش کشید . انقدر از دستش عصبانی بود که نگو ! تا رسیدیم تو پله ها، دستمو کشیدم و »
« گفت م
 اینا چی بود گفتی؟! اوردمت اینجا با عمه خانم حرف بزنی یا ستاره بازي کنی؟!
نیما  بیا بریم ، حرف زدم!
 مرده شور اون حرف زدنت رو ببرن! یه کلمه م در مورد من و یلدام حرف نزدي که!
نیما  بیا بریم، حرف زدم، تو نفهمیدي!
 گم شو با اون حرف زدنت!
بهم خنده اي کرد و از پله ها رفت پایین . دنبالش رفتم . پایین پله ها که رسید، همه برگشتن بهش نگاه کردن ! همه منتظر »
بودن که بفهمن چی شده ! یه خنده اي به همه کرد و برگشت و بالاي پله ها رو نگاه کرد و همونجوري ایستاد ! اومدم پیش ش
واستادم و تاا ومدم یه چیزي بهش بگم که صداي قفل در از بالا اومد و یه خرده بعد، عمه خانم رو بالاي پله ها دیدم ! اصلا
مونده بودم که جریان چی شد که نیما از پله ها رفت بالا و دست عمه خانم رو گرفت تو دستش و با هم آروم اومدن پایین !
همه بلند شدن اما ساکت ساکت ! جلوي من که رسید، بهش سلام کردم که بهم خندید و از جلوم رد شد . یلدا زود اومد
جلوش که عمه خانم با لبخند بغلش کرد و گفت مبارك باشه. یه دفعه صداي خنده و دست زدن بلند شد ! خودمم نمی فهمیدم
« چی شده که نیما اومد بغلم واستاد و گفت
 حالا دیدي در مورد شماها حرف زدم؟! فقط می ترسیدم که درست حرف نزده باشم!
 مگه چی بهش گفتی که اومد بیرون؟!
نیما  اونی که باید می گفتم! ستاره ها رو!
 تو اصلا اسم یه ستاره رو هم بلدي که بگی؟
« همونجور که می رفت طرف جایی که سیما نشسته بود و داشت با یه حالت مخصوص به نیما نگاه می کرد، گفت »
 چرا بلد نیستم! زهره، ناهید، پروین، شهین، شراره، ترانه! بازم بگم؟!
***
فردا صبحش ساعت 8 بود که از خواب بیدار شدم . یه دوش گرفتم و رفتم پایین و صبحونه م رو خوردم و با پدرم رفتیم »
شرکت. تعطیلات تموم شده بود.
تا ساعت 2 اونجا بودم و یکی دوباره تلفنی با نیما صحبت کردم و قرار شد که عصري، اگه سیمام کاري نداشتف با همدیگه
بریم دنبال یلدا و شام بریم بیرون.
ساعت 2 برگشتم خونه و ناهار رو تازه خورده بودم که گفتم یه زنگ به شیوا بزنم و جریان خواستگاري و اینکه همه چی جور
« ! شده رو براش تعریف کنم. تلفن زنگ اول رو نزده، شیوا جواب داد
 سلام! پاي تلفن نشسته بودي؟
شیوا  آره، از پریشب تا حالامنتظرتم!
 طوري شده؟
شیسوا م خواستم باهاتون حرف بزنم.
 اتفاقامنم می خواستم باهات حرف بزنم ! انگار اگه خدا بخواد همه چی داره جور می شه . خونواده س یلدا با ازدواح ما موافقت
کردن!
شیوا  تبریک می گم سیاوش خان . امیدوارم به پاي هم پیز بشین و همیشه م خوشبخت باشین. براتون دعا می کنم که همیشه
در زندگی شاد باشین و هیچ غمی تو زندگیتون راه پیدا نکنه.
 خیلی ممنون. حتما براي عروسی دعوتت می کنم. می آي که؟ 1
شیوا  اگه اینجاها باشم، حتما.
 مگه قراره جایی بري؟
شیوا  شاید.
 کجا؟
« فقط خندید »
 حتما اینجایی و می آي عروسی مون.
شیوا  یادتون نره سیاوش خان، حتما ده تا بچه درست کنین.
 ده تا؟! بچه یکی ش کافیه.
« دوباره خندید که گفتم »
 خب؟
شیوا  خب بقیه داستان!
« یه لحظه مکث کرد و بعد گفت »
 یعنی پایان داستان!
 خب، پایان داستانو
« دوباره ساکت شد و بعد شروع کرد »
 مرگ من روزي فرا خواهد رسید
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور
یاخزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسید
روزي از این تلخی و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزاي دگر
سایه اي ز امروز، دیروزها!
« یه لحظه هیچی نگفت »
 الو! شیوا!
شیوا  هنوز اینجام!
 چرا انقدر ناامیدي؟
شیوا  می دونی آخر هر چیز از اولش تکراري تره؟
« هیچی نگفتم »
شیوا  مثل تولد، مثل شروع یه داستان، مثل یه راهی رو رفتن، مثل یه شعر ! همیشه اولش آدم فکر می کنه که خودشه اولی یه
اما به آخرش که می رسه، می بینه اولی نبوده و خیلی هاي دیگه م همین کارها رو کردن ! همه چیز همه ش تکرار می شه! وقتی
م تکرار شد براي ادم پوچ می شه ! مثل یه اسم ! مثل هر کلمه ! هر کدوم رو اگه ده پونزده بار براي خودت تکرار کنی، مفهومش
رو برات از دست می ده و متوجه می شی چقدر پوچه!
 همه چیز اینطوري نیست.
شیوا  حتما می خواي بگی مثل عشق مثل دوست داشتن ! اینا از همه تکراري تره! من خودم بارها و بارها، اینارو امتحان کردم .
هر کی بهم رسیدف اولش عاشقم شد . بهم گفت دوستت دارم می خواست همیشه با من بمونه و نجاتم بده و کمکم کنه ! اما
بعدش همه چیز تکراري می شه و آخرش پوچ!
اونا که تجربه نداشتن، اینو نمی دونستن اما من می دونستم چون بارها و بارها برام تکرار شده بود بود و پوج! مثل چرخ و فلک !
فقط دور اول و دومش به آدم مزه می ده، بقیه ش فقط بی خودي چرخیدنه!
 اما همه وقتی سوارش می شن لذت می برن!
شیوا  آره، اما از سرعتش، از تند چرخیدنش! شاید بخاط اینه که زودتر دورهاشون تموم بشه و پیاده بشن!
« دوباره سکوت کرد و یه لحظه بعد گفت »
 دیدگانم همچو دالان نور
گونه هایم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابی مرا خواد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد!
« بازم سکوت کرد و تا اومدم چیزي بگم، گفت »
 سیاوش! یه چیزي بپرسم بهم راست می گی؟
 حتما.
شیوا  می دونم هیچوقت دروغ نمی گی.
 بپرس.
شیوا  اگه وضع من به این صورت نبود و یه دختر معمولی مثل یلدا بودم، تو عاشقم می شدي؟ یعنی اونقدر قشنگ بودم که تو
عاشقم بشی و بخواي باهام ازدواج کنی؟
« ! دلم نمی خواست بخش دروغ بگن. فکر کردم و یه شیواي پاك رو جلو چشمم آوردم »
 آره شیوا!
شیوا  می دونم دروغ نمی گی اما بازم تاکید می کنم که دلم فقط حقیقت رو می خوا!
 آره شیوا، حتما!
« یه لحظه اي مکث کرد و بعد گفت »
 می خزند ارام روي دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می ارم که در دستان من
روزگاري شعله می زد خون شعر!
کاشکی اینطوري نمی شد! کاش این سرنوشت مال یکی دیگه بود! کاش اصلا مال یلدا بود! کاشکی یلدا من بودم و من یلدا!
« دوباره ساکت شد و یه خرده بعد گفت »
 خاك می خواند مرا هر دم بخویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروي گور غمناکم نهند!
ببخشین سیاوش خان ! حرف دلم رو زدم و نترسیدم از اینکه اینارو گفتم ! هیچ خجالتم نمی کشم از اینکه، اونی رو که چند وقته
تو دلم بود به زبون آوردم.
راستش دلم نمی خواد یلدا جاي من باشه . دلم می خواست خودم بودم و جاي یلدا ! اون وقت درسته که بازم یه تکرار بود اما یه
تکرار شیرین، نه یه تکرار تلخ!
« بازم ساکت شد. منم هیچی نگفتم که گفت »
 بعد من ناگه به یکشو می روند
پرده هاي تیره دنیاي من
چشمهاي ناشناسی می خزند
روي کاغذ ها و دفتر هاي من!
یه روزي می خواستم بهترین باشم . یه روزي می خواستم کاري بکنم که تا جالا هیچکس نکرده باشه ! یه روزي می خوا ستم بین
همه نک باشم! اما نشد!
« دوباره ساکت شد و بعد گفت »
 شاید الانم کار یکردم که تا حالا هیچکس نکرده؟!
« بعد یه دفعه داد زد و گفت »
 نه ! من می خواستم یه کار خوب بکنم که تا کسی نکرده؛ نه یه کار بد ! من می خواستم تو خوب یاوب باشم ! من می خواستم
یه کاري بکنم که صد سال بعد از منف هر کی بفهمه آرزو کنه که جاي من بوده باشه!
« بعد آروم گفت »
 می خواستم از خودم چیزي جا بذارم که هر که می بیندش یا می خوندنش بهم حسودیش بشه! ولی حالا چی؟!
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه اي
در بر ایینه می ماند بجاي
تار مویی، نقش دستی، شانه اي. (من عاشق این تیکه شعر فروغم)
می خواستم هیچکس نتونه جاي منو بگیره! می خواستم وقتی که نیستم، جام خالی بمونه! و حالا!
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه برجا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود!
دلم می خواست خونه داشتم! کسایی رو داشتم که منتظرم باشن، همیشه!
دلم می خواست که از من بچه هایی بجا بمونن که همیشه منتظرم باشن ! دلم می خواست وتی که نباشم، اونا با غم و حسرت
بیادم بیفتن!
دلم می خواست که از من بچه هایی بجا بمونن که همیشه منتظرم باشن ! دلم می خواست وقتی نباشم، اوتا با غم و حسرت بیادم
بیفتن!
دلم می خواست وقتی نبودم، یادم همه جا باشه!
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه اي
خیره می ماند به چشم راه ها
حالا دیگه برام هیچکدوم فرق نداره ! اگه اونطوریم که دلم می خواست بود، بازم یه تکرار می شد ! الان دیگه اون تکرارم برام
فرق نداره. یعنی دیگه وقتی برام نمونده که فرق داشته باشه یا نداشته باشه!
آدم هر کاري رو اولش با صبر و حوصله و دقت شروع می کنه . اما آخرش که نزدك می شه و وقت براي آدم تموم می شه،
تند تند و بی حوصله، کار و تموم می کنه! چرا؟ چون ماها هیچوقت تو زندگی زمان رو بحساب نیاوردیم! گذشتش رو دیدیم و
به روي خودمون نیاوردیم ! مثل خیلی چیزاي دیگه که جلوي چچشم مون بود و می دیدیم و خودمون رو به خریت می زدیم !
یادمهکه یه بار یه دختر بچه ي چهارده پونزده ساله از خونه فرار کرد ه بود. اتفاقی تو یه جایی به من برخورد . جاي خوبی م
نبود! جایی بود که اگه یه شب اونجا می موند دیگه به درد هیچمس نمی خورد ! وقتی فهمیدم که همون شب، تازه از خونه فرار
کرده، خوشحال شدم! خشوحال چون می دونستم یکی دیگه م داره بدبخت می شه! مثل خودمن!
باهاش گفتم و خن دیدم. سربسرش گذاشتم باهاش شوخی کردم و خندودمش و جوري نشون دادم که اگه بیاد تو این راه، همه
ش کیف می کنه و لذت می بره ! بهش موبایلم رو نشون دادم! یه کاري کردم که چشمش به هزاري هایی که تو کیفم بود
بیفته!
نگاه می کرد و حسرت میخورد! منم خوشحال می شدم، چون می دیدم که چقدر شوق و ذوق داره که زودتر بیچاره شه!
اونم یه تکرار بود! تکرار من! تکرار قبل از من!
 اونم به همون راه رفت؟
« یه خرده سکوت کرد و بعد گفت »
 نمی دونم چرا یه دفعه غصه م گرفت! صورت خودمو تو صورت اون دیدم! خنده هاش مثل گریه هاي آخر شبم شد!
به یه هوا کشیدمش از تو اتاق بیرون . بهش گفتم می برمت یه جایی که دست یه عده آدم پولدار بیفتی و ضایعت نکنن ! اونم
در اوردم و گذاشتم « کاتر » قبول کرد و یواشکی از اون خونه اومدیم بیرون . بردمش یه جاي هلوت ! یه خرابه بود ! از تو کیفم یه
روي گلوش ! رنگش مثل گچ دیوار شد ! بهش گفتم یا آدرش خونه شو می ده یا همینجا دگش رو می زنم ! از ترس خودشو
خیس کرد و با تته پته نشونی ش رو داد ! نشوندمش تو یه تاکسی و خودمم نشستم پهلوش و رفتیم در خونه ش ! پدر و مادر و
برادرش ریختن از خونه بیرون ! برادره پرید گلوش رو گرفت که خفه ش کنه اما یه دفعه دستش شل شد و خواهرشو بغل کرد!
باباهه م همین کارو کرد! چیزي که انتظار نداشت! فکر می کرد اگه برگرده، حتما سرشو می برن!
وقتی داشتن با هم می رفتن تو خونه، صداش کردم و بهش گفتم، این پولا رو دیدي، پول خون ماهاش ! اگه اینا می کشتنت هم،
بهتر از این بودکه تو کار امثال من بیفتی!
بخطار اون دخترك، چند روز بعد، تو خیابون بدجوري کتک خوردم! از یکی از همون لات و لوت ها! اما می ارزید!
« دوباره یه کمی مکث کرد و بعد گفت »
 لیک دیگر پیکر سردمرا
می فشارد خاك دامنگیر خاك!
بی تو، دور از ضربه هاي قلب ت
قلب من می پوسد آنجا زیر خاك
 تو کار بسیار خوبی کردي شیوا! این نشون می ده که تو قلب توام خوبی و مهربونی هس.
شیوا  چع فایده؟ هزار تا کار بد، یه دونه یا چند تا دونه کار خوب!
 خداوند خیلی از گناه هاي بزرگ رو به یه کار خوب که از صمیم قلب انجام شده باشه می بخشه ! مگه غیز ار اینه که ماها،
خداوند رو با بخشندگی و مهربونی شناختیم؟!
« شروع کرد به گریه کردن. گذاشتم یه خرده گریه کنه. وقتی آروم تر شد گفت »
 کاشکی زودتر ترو دیده بودم سیاوش! اون موقع انقدر نمی ترسیدم که حالا می ترسم.
خیلی می ترسم سیاوش ! می ترسم وقتی اونجا رسیدم، خداوند رو اونطوري که تو می گی پیدا نکنم! نمی گن باید بخشیده بشم .
اما دلم می خواد عادلانه قضاوت بشم.
تو می گی حتما کاراي خوبی م کردم به حساب می آد؟ بخدا من کارهاي خوب م زیاد کردم ! من جلوي بدبختی و بیچاره گی
خیلی از دخترا رو گرفتم ! من با پولی که در می آوردم، چند نفر رو خوابوندم بیمار ستان و خرج دوا درمون شونو دادم ! همین
پروانه رو اگه بهش کمک نمی کردم، الان اونم افتاده بود تو کار خلاف و مثل من، خیلی ها رو مبتلا کرده بود ! من آوردمش
اینجا و بهش حقوق خوب دادم که مثل من نشه! اینام به حساب من می اد یا نه؟ 1
 حتما می آد . خداوند کوهی رو به کاه ی نمی بخشه ! حالا چرا تو این حرفا رو می زنی؟ از کجا معلوم که تو خوب نشی و جبران
گذشته ت رو نکنی؟ از کجا ...
شیوا  بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
 چرا انقدر ناامید شاید تا یه سال دیگهف یه دارویی پیدا بشه که شماها رو درمون کنه!
شیوا  اگه این دارو همین الانم پیدا بشه دیگه فیاده نداره ! یعنی زنده بودن ماهام فرقی با مردن برامون نداره ! تازه مگه خبر
نداري که دارن ماها رو می کشن؟ 1 یه عده پیدا شدم و یکی یکی ماها رو با روسري خفه می کنن ! دارن شهر رو از وجود ماها
پاك می کنن!
عجیبه! تو خیلی از جاهاي دنیا، وجود ماها رو لازم می دونن و به صورتی از مون حمایت می کنن و برامون جایی رو در نظر می
گیرن و اجازه می دن که اونجاهاکار کنیم! البته اگه مثل من مریض نباشن! اون وقت اینجا امثال ماها رئ می کشن!
 توکه این کاره نبودي! تو در اثر اشتباهات همین جامعه به اینجا ها کشیده شدي!
شیوا  امثال من همه همین جوري به اینجاها کشیده شدن ! چه فرقی می کنه؟! گفتم که، ما کارنامه ي جامعه ایم! سشیاوش تو
خبر نداري .که تو شهر چه خبره ! منکه تو این کارن می دونم که چی داره به روز دختراي این شهر میاد! پسراش معتاد می شد
و دختراش فاحشه ! کار از شوخی و این حرفا گذشته ! اولش دخترا، شوخی شوخی، با یه دوست پسر گرفتن، می افتن تتو این کار
و آخرش دیگه معلئمه ! یا ایدز می گیرن، مثل من، یا عملی می شن و یا می کشن شون ! اگه هر کدوم از این دخترا س رنوشت
یکی از ماها رو بخونن، می فهمن که تو این کار ، نه پولی هس، نه لذت هس، و نه آرماش ! هر چی =ول در می اریم، باید بدیم
به یه باج خور بی همه چیز و یا وقتی تو خیابونا گرفتن مون، بدیم که ول مون کنن ! همه ش باید بترسیم و در حال فرار باشیم !
یه ساعتم که تو خونه، خبر مرگ مون می خواسم بگیریم بخوابیم هم ول مون نمی کنن! شب و نصفه شب، با زور می برن مون
این ور اون ور ! چقدر پول مون رو می خورن ! چقدر کتک مون می زنن! لذتی م ك دیگه توش نیست! مثل کار ردم تو شیرین
فروشی، فقط روز اولش به آدم کیف می ده ! بعدش از هر چی شیرینی و بو ي شیرینی یه، بدت می اد ! دخترا فقط اولی رو مبی
نن! اولین پسري که می آد جلو و بهشون می گه دوست شون داره و می خواد باهاشون عروسی کنه و از این حرفا ! کارش که
تموم شد میذاره و میره و همین حرفا رو به یکی دیگه می زنه ! عیاش ترین مردام، موقع زن گرفتن، دنبال دختري می گردن که
نجیب باشه! خوبه اینارو دخترا یه جوري بفهمن!
« دوباره ساکت شد که ازش پرسیدم »
 مادرت چطوره؟
شیوا  اونجا رو تخت افتاده.
 ایشالاله اونم حالش خوب می شه.
« خندید. یه خنده ي تلخ »
 گیتا چطوره؟
شیوا  اونم همین جا افتاده!
 افتاده؟! افتاده یعنی چی؟!
« سکوت کرد »
 شیوا چی شده؟!
شیوا  همون پریروز که داشتیم با هم حرف می زدیم تمومش کرد!
 چی رو تموم کرد؟!!
شیوا  زندگیش رو! همون صداي شکستن رو که شنیدي!
 چی شد شیوا؟!! بگو چی شده!!
شیوا  یه شیشه ي اب رو شیکوند و رگ ش رو باهاش زد ! وقتی باهات خداحافظی کر دم و خواستم ببرمش بیمارستان،
نذاشت! فقط بهم خندید و گفت بذار تموم بشه! منم گذاشتم که تموم بشه!
 گیتا مرده؟!!
شیوا  گیتا راحت شد!
 کِی؟!!!
شیوا  همون پریروز.
 الان کجاس؟!
شیوا  تو آشپزخونه.
 اره چرا؟ چرا گذاشتی اینکارو بکنه ؟ من الان می آم اونجا! شاید بشه یه کاري کرد!
شیوا  گوش کن سیاوش. دو سه ساعت پیش، مادرمم مرد.
 مرد؟!! اون دیگه چرا؟!
« یه لحظه سکوت کردو بعد گفت »
 خودم کشتمش!
 چیکار کردي؟!!
شیوا  راحتش کردم ! چند سا بخاطر خودخواهس خودم زنده نگه ش داشته بودم. دلم خوش بود که زنده س، حالا هر جور
زنده باشه ! شایدم بخاطر توجیه کار خودم بود که زنده نگه ش داشته بودم ! می خواستم وجدانم رو راضی کنم که دارم از مادرم
نگهداري می کنم! می خواستم بگم اگه اینکار ها رو کردم، بیشتر بخاطر مادرم بود!
حالا دیگه راحت شد ! اونکه چیزي نمی فهمید ! حتما دردي م براش نداشته ! فقط لحظه ي آخر چشماشو یه لحظه وا کرد که
منم تمومش کردم!
 شیوا!! چرا؟!!
شیوا  عجب سوالی!
 آروم باش شیوا! من الان می آم اونجا!
شیوا  گوش کن سیاوش. من آرومم. بحون تو که واقعا دوستت دارم، هیچوقت به این آرومی نبودم!
اینجا نیا ! الان اینجا دو تا جنازه افتاده ! اگه پات رو اینجاها بذاري برات بد می شه ! من یه نامه نوشتم و گذاشتم اینجا . براي
پلیس نوشتک . تمام جریان رو توشنوشتم که دیگه دنبال قاتل و این چیزا نگردن . تو ام دخالت نکن و اینجاها نیا . به پروانه م
جریان رو گفتم.
سیاوش از همون لحظ ي اول که دیدمت و فهمیدم که چ قدر مردي و با غیرت،عاشقت شدم . بخاطر همین عشق، دست از انتقام
ورداشتم و دیگه کسی رو مبتلا مکردم . تو باعث این کار شدي . مهربونی تو باعص این کار شد ! اون شب تو پارك، وقتی بغض
گلوت رو گرفت واشک رو تو چشمات دیدم، تمام کینه هام از آدما و این دنیا، فراموشم شد ! تو ج لوي خیلی چیزا رو گرفتی . اگه
ترو نمی دیدم . حالا حالا ها من و گیتا جوونا رو بدبخت می کردیم! برات عادت می کنم که اون خوشبختی رو که نداشتم و
همیشه آرزوم بود، نصیب تو و یلدا بشه. به نیمام خیلی سلام برسون و ازش خداحافظی کن.
 شیوا!! می خواي چیکار کنی؟! صبر کن!!
شیوا  نه سیاوش. دیگه خیلی دیر شده. کاري از دست تو بر نمی آد.
 اینکه راهش نیس!!
شیوا  چر، الان تنها همین راهشه ! حالا برو، خیلی دوستت دارم سیاوش. یه وقت نکنه بیایی این طرفا! من همین الان خودم به
نیروي انتظامی زنگ می زنم و بهشون خبر می دم که بیان اینجا. نکنه بلند شی بیاي اینجاها! برات بد می شه!
« گریه م گرفت و با گریه گفتم »
 شیوا ترو خدا نکن! تو که گیتا رو نکشتی! مادرتم که براش زنده بودن یا نبودن فرقی نداشت! پس چرا!!
گوش کن شیوا ببین چی می گم ! همین الان بلند شو از اونجا بیا بیرون . منم همین الان راه می افتم و میام اونجا . بعد با هم
حرف می زنیم و یه فکري می کنیم! ترو خدا شیوا گوش کن! هیچ کاري مکن، فقط از اونجا بیا بیرون!
شیوا  اراده م رو متزلزل نکن سیاوش . من گیتارو نکشتم اما خیلیها دیگه رو کشتم. بذار حد اقف شاید با این کارم، یه خرده
گناهام کمتر بشه! حالا دیگه برو. دوستت دارم سیاوش! خیلی خیلی دوستت دارم! خداحافظ. خداحافظ.
 شیوا!! الو!! شیوا!!
« گوشی رو گذاشته بود! بلند شدم وهمونجور گه لباسامو می پوشیدم، زنگ زدم به نیما »
 الو نیما!
نیما  الو و مرض! پسر مگه تو خوب نداري؟!
 بدو نیما!
نیما  کجا؟!
 شهرك ... حاضر شو اومدم!بدوها!
تلفن رو قطع کردم و پریدم و رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم و از خونه اومدم بیرون . مثل برق می رفتم ! ده دقیقه نشد که »
رسیدم دم خونه ي نمیا ایما که دیدم نیما کت شلوار پوشیده و کراوات زده، جلو در خونه شون واستاده ! تا ترمز کردم و سوار
« ! شد و من جرکت کردم
نیما  ایشااله پسر خیر از جوونی ت ببینی ! می دونستم بالاخره راه می افتی! مگه می شه شاگرد زیر دست من عمل بیاد و پخمه
باشه! معدل شاگرد من که نباید کمتر از نوزده، نوزده و نیم باشه ! آفرین! آفرین به این سرعت و جدیت و تلاش ! اصلا زندگی
یعنی این! یه تلفنن، یعدش حرکت بطرف مناطق خوش اب و هواي شهر! با سرعت! بی وقفه!
 بس کن نیما! می دونی چی شده؟!
نیما  منم نیس چی شده، مهم اینه که چی میشه! به به! ایشااله سلیقه تم خوب ...
 دیوونه! گیتا خودکشی کرده! شیوام مادرشو کشته و الانم می خواد خودشو بکشه!!
« یه لحظه ساکت شد و بعد گفت »
 دوباره بگو، چی شده؟!
« همه رو براش تعریف کردم که گفت »
 پس ما داریم می ریم اونجا چیکار؟ ! تا مار برسیم که اون حتما کارشو کرده ! واسا ببینم ! مگه تو مامور بهش زهرایی یا
اورژانس!
 حرف نزن نیما!
« شروع کرد داد زدن »
 بابا پاي سه تا قتل در میونه! من نمی آم! نیگه دار من پیاده بشم!
« رفتم یه گوشه کنار خیابون واستادم »
نیما  عجب بچه ي خر حرف گوش کنی یه! راه بیفت برو ببینم!
دوباره حرکت کردم و ده دقیقه بعد اونجا بودیم . تا پیچیدم تو خیابون خونه شون که دیدم جلو همون ساختمون که آپارتما »
« ! شون توش بود قیامته و مردم جمع شدن و چند تا مامور نیرو انتظامی م واستاده دم در و نمیذاره مردم جلو برن! وادادم
 انگار تموم شد!!
نیما  بالاخره باید یه جوري تموم می شد!
« اومدم پیاده شم که نیما دستمو گرفت و گفت »
 مگه شیوا ازت نخواسته که اینجا نیاي؟! حتما یه چیزي می دونسته دیگه!
 باید می اومدم!
نیما  حالا اومدي، اومدي ! حد اقل همین جا بشین تا من برم ببینم چه خبره! می ري اونجا و نمی تونی جلو خودتو بگیري و می
فهمن و دستگیرمون می کنن و تا بیایم ثابت کنیم، یه ماه اونجا گیریم! لجبازي نکن پسر! همین جا بشین تا من بیام!
نیما پیاده شد و رفت جلو و یه خرده بعد قاطی جمعیت شد و دیگه ندیدمش . دلم داشت مصل سیر و سرکه می جوشید ! یه »
« آن اومدم پیاده شم اما خودمو نگه داشتم. ده دقیقه بعد نیما برگشت و سوار شد و گقت
 جرکت کن.
 چی شده؟!
نیما  تموم شده
 چطوري؟! چه خبره اونجا؟!
نیما خودشو از بالا پترا کرده پایین دیگه!
« ! دیگه هر دو ساکت شدیم. یه دفعه گریه م گرفت و شروع کردم گریه کردن »
نیما  اینجا گریه نکن! یکی ببینه، پامون گیره! پاشو بشین این ور من رانندگی کنم.
 می خوام برم بینمش!
نیما  چی رو ببینی؟ چیزي معلوم نیس که ! روشو کشیدن و خون همه جا رو ور داشته! کسی رو هم نمی ذارن بره حلو ! تازه
دیدن نداره که!
اینو گفت و پیاده شد و اومد این ور ماشین و منو از پشت فرمون پیاده کرد و برد اون ور و سوار کرد و خودشم نشست پشت »
فرمون و دنده غقب گرفت و برگشت و یه خیابون اون ور تر، جلو یه دکه ي س یگار فروشی واستاد و یه بسته سیگار خرید و
وازش کرد و دو تا از توش در آورد و روشن کرد و یکی شو داد به من و بعد حرکت کرد.
اشک هامو پاك کردم و رفتم تو فکر ! تموم اون صحنه اي که براي اولین بارف شیوا رو تو رستوران دیدم و بهم نگاه کرد و
بعدش اون شب تو پارك دیدمش و باهاش حرف زدم و اون شبی که رفتیم خونه شون، اومد جلو نظرم ! حرفایی که می زد،
چیزایی که می گفت! زندگیش! بدبختی هاش!
چه زندگی سختی داشت این دختر ! کسی که می خواست درس بخونه و کارگردان بشه، سر از کجاها در آورد ! صورتش همه
ش جلوي چشمم بود ! یه دفعه انگار برگشته بودم یه گذشته و با شیوا، تو تمام صحنه هاي و اتفاقاتی که برتش افتاده بود،
بودهم! همه رو می دیدك ! وقتی فاطی دوستش از پشت بوم افتاد و مرد . من وشیوا، بالا سرش واستاده بودیم و به شیشه ي
لاك که هنوز وانشده تو دستش بود نگاه می کردیم!
وقتی زهره داشت لباسش رو که از پارچه ي تبلیغ هایی که از تو خیابون ور داشته بود و دوخته بود بهمون نشون می داد !
دوتایی نگاه می کردیم و هر بارم شیوا برمی گشت و به من نگاه می کرد!
وقتی که مادرش نفت ریخت رو کتاب فروغ و آتیش ش زد، داشت منو نگاه می کرد!
وقتی مادرش اومد مدرسه و نذاشت نمایشنامه ش رو اجرا کنه، داشت منو نگاه می کرد!
وقتی شوهرش افتاده بود ندان و نه پدر و مادر خودش و نه پدر و مادر شوهرش، تو خونه شون راهش ندادن ! داشت فقط منو
نگاه می کرد!
وقتی که اون پسره ي هروئینی اومده بود تو آشپزخونه سراغش، داشت فقط منو نگاه می کرد!
وقتی تو اون مهمو نی، اون لباس قشنگ رو که خیلی دوست داشت پوشیده بود و داشت روسریش رو ور می داشت، فقط منو
نگاه می کرد!
وقتی با حسرت به مهمونا که لباسهاي شیک و قشنگ پوشیده بودن نگاه می کرد و تو چشماش یه دنیا غم و غصه نشسته بود !
منو نگاه می کرد!
وقتی اون پسره ي کثافت بهش حشیش داد، داشت منو نگاه می کرد!
وقتی تو اتاق خواب، پتو رو پیچید بود دورش و داشت گریه می کرد،منو نگاه میکرد!
بود، داشت منو نگاه می کرد! ICU وقتی مادرش سکته ي مغري کرد و تو بیمارستان تو
وقتی =درش فرار کرد و رفت و اون با مادرش تنها موند، داشت منو نگاه می کرد!
وقتی جواب آزمایشش رو تو دستش گرفته بودف داشت منو نگاه می کرد!
« ! چشمم افتاد به نیا که فقط جلوشو نگاه می کرد. داشت گریه می کرد
 توام گریه می کنی؟!
« ! هیچی نگفت. نمی دونم چرا یه دفعه این شعر فروغ اومد تو ذهنم و خوندم »
 نگاه کن که غم
درون دیده ام
چگونه
قطره قطره
آب می شود
چگونه سایه ي
سیاه سرکشم
اسیر
دستِ
افتاب می شود
« دو تا سیگار دیگه روشن کردم و یکی شو. دادم به نیما که گفت »
 بخون! همین شعر رو بخون.
« یه نگاهش بهش کردم و خوندم »
 نگاه کن
تمام هستیم
خراب می شود
شراره اي مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام اسمان من
پر از شهاب می شود
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیانِ سرخ رنگ ساده دل
ستاره چینِ برکه هاي شب شدم
بعدش بغض گلوم رو گرفت و نتونستم دیگه بقیه شو بخونم و ساکت شدم که یه خرده بعد نیما همونجور که اشک هاشو »
« پاك می کرد گفت
 سیاوش، خسته شدم از بس تو این کتابا، غم و غصه و بدبختیاي ادما رو دیدم و بازم شوخی کردم و خندیدم!
فصل یازدهم
یه هفته از این جریان گذشت . شنبه عصري بود که پدرم، تلفنی با آقاي پرهام صحبت کرد و قرار شد که من برم اونجا قرار »
جشن نامزدي رو بذارم.
یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم در خونه ي نیما اینا و زنگ زدم . زینت خانم آیفون رو برداشت و گفت که نیما تو
حیاط شونه . در رو وا کرد و رفتم تو، اما هر چی این ور و اون ور رو نگاه کردم دیدم نیما نیس .حیاط شون خیلی بزرگ بود، فکر
کردم رفته قایم شده و می خواد باهام شوخی کنه، اما هر چی نگاه کردم ندیدمش . اومدم برگردم دم در دوباره زنگ بزنم که
« در ساختمون وا شد و دختر خاله ش اومد بیرون و تا منو دید سلام کرد و گفت
 سلام سیاوش خان.
 سلام نازنین خانم، حالتون چطوره؟ مامان چطورن؟
نازنین  خیلی ممنون، شمام پیداش نکردین؟
 کی رو؟
نازنین  نیما رو دیگه!
 نه، اینجا که نیس. تو خونه نیس؟
نازنین  نه!
 شاید پایین باشه، دم استخر رو دیدین؟
نازنین  آره، نبود اصلا معلوم نیس کجاس! زینت خانم می گه وقتی ما اومدیم تو حیاط داشته کتاب می خونده!
 نیما کتاب می خونده؟! اون اصلا کتاب نداره که بخونه!
نازنین  نمی دونم، شاید از یکی گرفته، شایدم روزنامه می خونده!
 اون اصلا اهل این حرفا نیس!
نازنین  پس کجاس؟! الان دو ساعته تو خونه منتظرشیم!
 نمی دونم واله! شما رفتین دم اتاقش؟
نازنین  تموم خونه رو گشتم! نیس که نیس!
 شاید رفته باشه بیرون. از این کارا می کنه. یه دفعه بی خبر، سرشو میندازهپایین و میره.
نازنین  حتما.
 حالا شما بفرمائین تو. هر جا باشه پیداش می شه.
نازنین  خدا کنه! کار مهمی باهاش دارم. شمام بفرمائین تو
 نه، خیلی ممنون. کار دارم. سلام به همه برسونین.
از دختر خاله ش که خداحافظس کردم، اومدم برم بیرون که چشمم افتاد به تراس خونه بغلی . دیدم یه دختر بیست و چند »
ساله، داره بهم اشاره می کنه و یه جایی رو نشون می ده ! سرمو تکون دادم که یعنی چی میگی که دوباره به بالاي آلاچیق اشاره
کرد! برگشتم بالا رو نگاه کردم که دیدم، نیما، بالاي آلاچیق، لاي برگ ها و شاخه ها، چسبیده به دیوار نشسته و داره منو نگاه
« ! می کنه
 اونجا چیکار می کنی؟
نیما  بالا رو نگاه نکن! برو پشت ماشین تا بهت بگم!
« رفتم پشت ماشین ش که از تو خونه معلوم نبود و پرسیدم »
 اونجا چیکار می کنی؟!
نیما  من اهل کتاب خوندن نیستم؟ حالا دیگه پشت سر من صفحه میذاري؟! بذار بیام پایین، بهت می گم!
 خب بیا پایین دیگه!
نیما  د ...! اگه می تونستم که دو ساعت پیش اومده بودم پایین! بجون تو دو ساعته اینجا، چارچنگولی نشستم! تموم تن و بدنم
خشک شده!
 آخه چرا؟!
نیما  از دست این فامیل! حالا تو چرا واستادي؟! بگیر بشین زمین از تو خونه می بینن ت!
 چی می گی؟!
نیما  تو بشین زمین تا بهت بگم!
« پشت ماشین ش نشستم رو زمین که گفت »
 بابا من داشتم تو حیاط قدم می زدم و فکر می کردم که این دختر خانم لطف کردن و بهم گفتن یه ماشین پژو نوك مدادي
دهم خونه تون واستاد! یه آن فهمیدم که خاله م اینان! منم زود پریدم و اومدم این بالا!
 داشتی فقط قدم می زدي!
نیما  آره دیگه! پس داشتم چیکار می کردم؟!
 حالا چرا نرفتی جاي دیگه؟
نیما  هر جا می رفتم، این ور پریده نازنین، انقدر می گشت تا پیدا می کرد! بد پیله س!
« تو همین موقع، اون دختر خانم که همسایه ي نیما اینا بود، گفت »
 ببخشین، نیما خان، با من دیگه کاري ندارین؟
نیما  نه، قربون قدم تون. خیلی زحمت کشیدین. بابا اینا کی بسلامتی می زن مسافرت.
« دختر همسایه شون خندید و گفت »
 ایشااله هفته دیگه.
نیما  بسلامتی ایشااله. ما رو بی خبر نذارین آ! هر وقت تشریف بردن، یه خبریم به من بدین.
دختر همسایه  چشم، خداحافظ.
نیما  خداحافظ شما. خدانگهدار شما.
« وقتی همسایه شون رفت گفتم »


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • مکس گراف
  • اس ام اس دون